حرف زدن
مریم فعلا تمرکزش رو حرف زدنه. همون صبح مسافرت اولین بابا رو گفته. بابابابابابابا زیاد میگه ولی خود بابا رو هم هر از گاهی میگه. به به هم زیاد میگه. به...به...وقتی یه چیز خوردنیی رو میخواد به خصوص. تازگیها بهش نه میگم. مثلا وقتی میره سراغ همون دمپایی آشپزخونه که معرف حضور هست، بهش میگم نه و اخم میکنم و انگشتم رو تکون میدم که گاهی باعث میشه از دهنش در بیاره اونو. گاهی هم هر بار که من میگم نه! زل میزنه تو چشمم و میگه به!
عشقش به خوردنی هم موجب در آوردن صداهایی میشه هر از گاهی. مثلا تازگی عاشق خرما شده...دست ما که میبینه خرما رو جیغ میزنه از شادی. یک بار برای من هم جیغ خوشی کشید تازه! (این مال پست خوردنیها بود البته!)
صداهای دیگه هم در میاره. یه عروسک داره که با اون براش شعر عروسک قشنگ من... رو براش خوندم. بعضی وقتا میشینه تکون تکونش میده مثلا شعر میخونه.
این آخر هفته نه قبلیش، مهمون داشتیم و مهمونا براش یه کیبرد اسباب بازی سوغاتی آوردند. بعضا روی اون میره و موسیقی مینوازه با دست و پا!
خوب فکر کنم چیزهای کلامی رو پوشش دادم! ببینیم پست بعدی کی قسمت میشه تا از بقیه چیزها بگم.
باز هم تابستان باز هم من داغ بدون حوا می جنگم با داغی و تابستان
عزیزم. [قلب] من از سر و صدای بچه ها و آوازهایی که توی این سن می خونن خیلی خوشم میاد [لبخند]
سلام عزیزم خوبی؟ اخی چه روزای شیرینی رو داری تجربه میکنی کنار مریم جون ... یادمه اون موقع ها خیلی از روزای انتظار مینوشتی و دوست داشتی زود دنیا بیاد وای الان من اونجوری شدم دیگه دلم میخواد زودی اذر ماه بشه و نی نی ام دنیا بیاد ... واسه انتخاب اسم خیلی دو دلم خوش به حالت اسمشو از قبل انتخاب کرده بودی
جیغ خوشی برای خرما. جونم مریم شکمو:)) عاشق نه و به ش شدم. شیطون بلا! برای عروسک آواز می خونی خانوم کوچولو؟ خاله قربونت بره:))